نمک خورها نمکدان را شکستند ولایت را کمر بر قتل بستند
گهی گفتند ما قانون گراییم به راه و رسم قانون آشناییم (سر عمر !)
همان که نه سبزند ، زردند به نام سبز زردی پخش کردند
هم اینها با ولایت جنگ دارند به کف جای محبت سنگ دارند
فریب مردمان را شیوه کردند نمی دانی که با مردم چه کردند
پی پست و مقام و میز و منصب پناهنده شده از روز بر شب
خمینی را سپر کردند ای داد نمی آرند از آن دلربا یاد
خمینی گفت که یار ولی باش ولی باور شو آنکه منجلی باش
خمینی از دیار کربلا بود دلش آیینه ساقی نما بود
مباد آخر کنی او را فراموش که خواهد شد چراغت سخت خاموش
مبادا در پی منصب بمیری و دستور خود از اغیار گیری
به دنبال ولایت راهرو باش مرو ای نازنین دنبال او باش
هر آن کس با ولایت یار باشد وجودش واقف اسرار باشد
ولایت را به دنیا می فروشی ؟ می از میخانه اغیار نوشی ؟
بزن با پشت دستت دشمنان را رها کن از کف ابلیس جان را
محبت خار را گل کرد دریاب مبادا روز بیداری شوی خواب
مبادا اجر دیرین خودت را بریزی مثل طلحه توی دریا
مبادا چون زبیر از راه مانی میان ظلمت و گمراه مانی
ولایت چون چراغ راه باشد مکن با عشقبازان این چنین بد
بدی بگذر قدری مردمی باش به سوت و کف مده دل را به او باش
همان هایی که تشویقت نمودند دل و دینت چنان دزدان ربودند
اگر دشمن ز رفتار تو شاد است به افکارت تکان داده چنین دست
بدان با دوست سرگرم ستیزی برای دشمنان دین عزیزی
عزیزم مردمت را مهربان شو زمین بگذار اهل آسمان شو
ببین مردم ولی را دوست دارند به فرمان ولایت سرگذارند
مشو خام گروه آن ور آب رها کن خویش را از چنگ گرداب
بیا و با ولایت مهربان باش بیا و همنشین عاشقان باش
(شاعر : امیر عاملی)